این روزها کمتر مینویسم. دلیلش هم مشغله زیاد کاری است. شاید بهانهای بیش نباشد اما به هر حال کمی نوشتن برایم کم رنگتر شده. منظورم این است بجای 4 ساعت در روز نوشتن تنها میتوانم روزی یک ساعت بنویسم.
چالش 200 روزه محتوایی باعث شده بیشتر به فکر فرو بروم. چند روزی است که درگیر نوشتن مقالهای درباره تدوین استراتژی محتوا هستم. امشب هم آماده نشد و من بخاطر پایبندی به چالش، آمدم که چیزی بنویسم. این شد که حالا و اینجا دارم این یادداشت را مینویسم.
دلم میخواهد بیشتر یادداشتی کوتاه بنویسم تا مقالهای کاربردی و مخاطب پسند.
دلم میخواهد یکی از نوشتههای صفحات صبحگاهی خودم را اینجا پیاده کنم. قلمی بردارم و فقط کلمات را روی کاغذ ول دهم. صرفاً برای خالی کردن ذهنم.
همین امروز صبح که از خواب بیدار شدم، حوصله خودم را هم نداشتم. قلمم را برداشتم و روی کاغذ چند کلمهای نوشتم. ابتدا کمی غر زدم که چرا حوصله ندارم. بعد از خوابی که دیشب دیدم نوشتم. خودم هم نمیدانم چطور اما به یک باره موتورم داغ شد. داستان کوتاهی نوشتم. کمی درباره هنرمند درونم نوشتم. قول دادم کمی با او مهربان باشم.
در دل نوشتههای خودم مسافرت کوتاهی هم رفتم. یک مسافرت سبک و بدون هزینه، البته کاملاً شخصی سازی شده. به سرزمینی که همه چیزش را خودم ساخته بودم.
سه صفحه که تمام شد، دیگر خبری از آن سردرگمی اول صبح نبود. جایش را حس خوشایندی گرفته بود که تا الان که آخر شب است با من همراه میباشد.
همین نوشتههای صبحگاهی و به یکباره، چند سالی است که همدم من بوده است. در هر موقعیتی که قادر به صحبت کردن یا حتی تفکر نیستم، نوشتن کمک میکند تا به راهحلی برسم.
این متن شاید کاملاً مغایر با محتوای سایتم باشد اما این را هم بگویم گاهی لازم است تا در دلی هم هوا کنیم. امیدوارم شما هم گاهی از این درد دلها منتشر کنید و بعدها از خواندنش لذت ببرید.